میثم :: 85/12/14:: 9:59 عصر
من و تو مثل دو تا خط می مونیم که توی دفتر مشق اسیر شدیم ، نرسیدیم به هم ، اخرش تو همون دفتر کهنه پیر شدیم ، بی هم روزا گذشت دستای من نرسید به دستای تو ، مگه با شکست من شکست تو
میثم :: 85/12/13:: 10:41 عصر
از حسادت خالی شو تا از کرامت پر شوی .
میثم :: 85/12/3:: 11:20 عصر
میثم :: 85/12/3:: 7:51 عصر
شکست نیاز آتشی بود و فسرد رشته ای بود و گسست دل چو از بند تو رست جام جادویی اندوه شکست آمدم تا بتو آویزم لیک دیدم که تو آن شاخه بی برگی لیک دیدم که تو بر چهره امیدم خنده مرگی وه چه شیرینست بر سر گور تو ای عشق نیاز آلود پای کوبیدن وه چه شیرینست از تو ای بوسه سوزنده مرگ آور چشم پوشیدن وه چه شیرینست از تو بگسستن و با غیر تو پیوستن در بروی غم دل بستن که بهشت اینجاست بخدا سایه ابر و لب کشت اینجاست تو همان به ‚ که نیندیشی بمن و درد روانسوزم که من از درد نیاسایم که من از شعله نیفروزم
|
|
میثم :: 85/11/30:: 1:14 صبح
|
این شعرها دیگر برای هیچکس نیست
نه در دلم انگار جای هیچکس نیست
آنقدر تنهایم که حتی دردهایم
دیگر شبیه دردهای هیچکس نیست
حتی نفسهای مرا از من گرفتند
من مرده ام در من هوای هیچکس نیست
دنیای مرموزی ست ما باید بدانیم
که هیچکس اینجا برای هیچکس نیست
باید خدا هم با خودش روراست باشد
وقتی که می داند خدای هیچکس نیست
من میروم هر چند می دانم که دیگر
پشت سرم حتی دعای هیچکس نیست |
لیست کل یادداشت های این وبلاگ