میثم :: 86/1/2:: 4:18 عصر
ازضرب من تا جمع تو راهی بجز تفریق نیست
دل خوش به مجموعم مکن اینجا مگر تقسیم نیست
با رادیکال عشق بیا تا بشکند مجذور من
چیزی نگفتن بهتر از سینوس تو آلفای من
میثم :: 86/1/2:: 4:17 عصر
گفتی گریه نکن ! و من گریه کردم ، تا بهانه ای باشد که دستان مهربانت را لمس کنم ! چشمان من ، خیس اشک و دستان تو نوازشگر گونه هایم ! گفتی عاشقی شرط دارد ! گوش دلم با تو بود ! گفتی بیا عهد ببندیم ، تا هرگز بی وفا نشویم ! از خاطر هم هرگز فراموش نشویم
میثم :: 86/1/2:: 4:16 عصر
گفتم صنما از این جهان باید رفت
تاعرش دراین جهان باید رفت
گفتا ز برت همی برون خواهم شد
تا فرش در این جهان باید رفت
گفتم ز برم مرو تو ای جان تنم
گفتا تو خموش، در این جهان باید رفت
گفتم به خدا عشق گرامی است عزیز
گفتا که به رزق در این زمان باید رفت
گفتم که برو ولی دلم در پی توست
گفتا به دگر باید دل داد و برفت
لیست کل یادداشت های این وبلاگ