سفارش تبلیغ
صبا ویژن
هرکس دانش را برای غیر خدا فرا گیرد یا با آن غیر خدا را اراده کند، جایگاهش را در آتش تدارک کند . [پیامبر خدا صلی الله علیه و آله]

دست نوشته ها
خانه | ارتباط مدیریت |بازدید امروز:10بازدید دیروز:0تعداد کل بازدید:20411

میثم :: 86/1/2::  4:17 عصر

گفتی گریه نکن ! و من گریه کردم ، تا بهانه ای باشد که دستان مهربانت را لمس کنم ! چشمان من ، خیس اشک و دستان تو نوازشگر گونه هایم ! گفتی عاشقی شرط دارد ! گوش دلم با تو بود ! گفتی بیا عهد ببندیم ، تا هرگز بی وفا نشویم ! از خاطر هم هرگز فراموش نشویم


میثم :: 85/12/14::  10:2 عصر

به چشمات بیاموز که دیگر هرگز وحشیانه بر نگاه دیگری چنگ نزند . همان دل من کافی است برای قربانی چشمان زیبایت


میثم :: 85/12/14::  9:59 عصر

من و تو مثل دو تا خط  می مونیم که توی دفتر مشق اسیر شدیم ، نرسیدیم به هم ، اخرش تو همون دفتر کهنه پیر شدیم ، بی هم روزا گذشت دستای من نرسید به دستای تو ، مگه با شکست من شکست تو

میثم :: 85/12/14::  9:51 عصر

اگر بهترین دوستم نیستی....لا اقل بهترین دشمنم باش اگر غم خوارم نیستی ....لا اقل بزرگترین غمم باش....هر چیزی هستی همیشه یا بهترین باش یا بد ترین....چون بهترین ها همیشه به یاد خواهند ماند.....پس در بد ترین خاطراتم...تو بهترین باش


میثم :: 85/12/4::  9:24 عصر

 بی کلام بودن نام وبلاگم ، نشان از بی کلام بودن دلم نیست .  اما با تمام حرفهائی که برای گفتن دارم دوست دارم که ساکت باشم و همیشه گوش باشم تا زبان . اما زبان هم همیشه نگاهش به گوش است تا در فکر پاسخی برای شنیده ها باشد . آیا رابطه ای بین زبان بودن و گوش بودن وجود دارد؟ نمی دانم . . . . . . . . . . .

میثم :: 85/12/3::  11:20 عصر


میثم :: 85/12/3::  11:16 عصر

بالاخره که یه روزی می بینمت......


میثم :: 85/12/3::  7:1 عصر


همسفر عشق
همسفر عشق راه دشواری تا پایان زندگی مانده است ، راهی که مقصدش رو به خدا است … راهی که باید صبر کرد باید انتظار کشید تا به پایان آن رسید…
از آغاز زندگی ام تنهایی در این راه به زندگی ام ادامه می دادم ، تنهایی بدون هیچ یار و یاوری …?آنگاه در بین راه فرشته ای را دیدم که عاشق آن شدم …
دیگر تنها نبودم دیگر احساس تنهایی نمی کردم چون هم یاری داشتم و هم یاوری…
غم و غصه های عاشقی به سراغم آمد … همچنان او همسفرم ماند…
بدون او دیگر نمی توانستم به آن راه پر پیچ و خم زندگی ادامه بدهم…
دستهای گرمش را گرفتم و با او عهد بستم که تا پایان راه زندگی با او باشم…
او همسفرم شد ، همسفری که هیچگاه از او جدا نخواهم شد…
بیا و تا آخر راه با من باش ای همسفر عشق …
بیا و از سختی ها و از حادثه های زندگی در این راه سبقت بگیریم…
بیا و با همین پاهای پر توانمان تا آخر راه بدون توقف حرکت کنیم…
تنها باید به پایان راه نگاه کنیم و هدف ما بهم رسیدنمان باشد…
پایان این راه مرگ است ، یا با بهم رسیدنمان یا بدون اینکه بهم برسیم…!
بیا ای همسفر عشق ما آنهایی باشیم که بهم میرسیم و بعد ، از دنیا وداع میگوییم…
سفر پر از حادثه ای در پیش داریم ، سفری که شاید ما را از هم جدا کند…
ما مسافران شهر عشق هستیم ، مقصدمان شهر عشق است ، شهر عشق گلباران خواهد شد اگر ما به آنجا برسیم…
همه ساکنان شهر عشق منتظر ما می باشند و با  دسته گلهای زیبا و نگاه های پر از امید به استقبال ما خواهند آمد…
ای همسفر عشق در این سفر پرحادثه دستت را از من جدا مکن ، با یکرنگی و یکدلی و صداقت به راهت ادامه بده . توکل به خدا کن تا با کمک خداوند به سلامت به شهر عشق برسیم تا در آنجا بتوانیم همدیگر را در آغوش هم بگیریم… الهی به امید تو .......


میثم :: 85/12/3::  6:53 عصر

دوستت دارم کمتر از خدا و بیشتر از خودم چون به خدا ایمان دارم و به تو احتیاج . دستانم تشنه ی دستان توست شانه هایت تکیه گاه خستگی هایم با تو می مانم ، بی آنکه دغدغه های فردا داشته باشم زیرا می دانم فردا بیش از امروز دوستت خواهم داشت . می دانم روزی با تن خسته و خیس ، سوار بر قطرات درشت باران بر ناوادنهای چشمم فرود می آیی در میان انبوه مژگانم میزبان خواهم بود و در آن لحظه چشمانم  را برای همیشه می بندم تا دیگر دوریت را حس نکنم . چه زیباست بخاطر تو زیستن وبرای تو ماندن وبه پای تو سوختن ، و چه تلخ وغم انگیز است دور از تو بودن برای تو گریستن وبه عشق ودنیای تو نرسیدن . ای کاش میدانستی بدون تو وبه دور از دستهای مهربانت زندگی چه ناشکیباست . شب برای چیدن ستاره های قلبت خواهم آمد . بیدار باش من با سبدی پر از بوسه می آیم و آن را قبل از چیدن روی گونه هایت می کارم تا بدانی ، ای خوبم دوستت دارم .

عشق ور زیدن ضمانت تنها نشدن نیست ، من از طرز نگاه تو امید مبهمی دارم ، نگاهت را مگیر از من ... که با آن عالمی دارم . کاش زندگی شعر بود تا برایت یک دنیا شعر می سرودم   تا با آهنگش ، در خلوت بی کسی هایش هیچوقت تنها نماند . کاش زندگی قصه بود تا برایش یک دریا قصه می گفتم تا همسفر با ماهیهای آزاد همیشه اقیانوس خوشبختی را پیدا کند . یادگارهای سبز سالهای بهار افشان تیک تیک لحظه های دور از تو و عبور غریبانه ترین چکاوک های عاشق. مسافر! انتقام غریبی است رفتنت ، برای دیدن من دلت را دیده کن ، دیدی که تنهایم .

 از عشق پرسیدم نام دیگر تو چیست ، زبان سرخش را در آورد و گفت: "سر سبزی که بر باد می رود" دیر گاهیست که تنها شده ام قصه غربت صحرا شده ام وسعت درد فقط سهم من است ، بازهم قسمت غم ها شده ام دگر آیینه ز من بی خبر است که اسیر شب یلدا شده ام . من که بی تاب شقایق بودم همدم سردی یخ ها شده ام کاش چشمان مرا خاک کنید تا نبینم که چه تنها شده ام....
محبت ره به دل دادن صفای سینه میخواهد به یاد یکدگر بودن دلی بی کینه میخواهد اگر دورم ز دیدارت دلیل بی وفایی نیست وفا ان است که نامت را همیشه بر زبان دارم وفا آن است که نامت را نهانی زیر لب دارم . نور دلیل تاریکی بود و سکوت دلیل خلوت، تنها عشق بی دلیل بود که تو دلیل آن شدی ، دلم تنگ است ، دلم تنگ است دلم اندازه حجم قفس تنگ است ، سکوت از کوچه لبریز است ، صدایم خیس و بارانی است ، نمی دانم چرا در قلب من پاییز طولانی است . و نمی دانم ، و نمی دانم ، و نمی دانم .....


میثم :: 85/11/30::  1:24 صبح


دوستت دارم

زنده ام چونکه : در کنارمی،

هستم چون که تو عشقمی و خوشحالم زیرا تو خندانی…
می میرم زمانی که می روی،

 نابود میشوم زمانی که از من دور می شوی
گریانم زمانی که غمیگینی ای عشق من …! پس بمان در کنار من
برای همیشه و تا ابد ، با من زندگی کن ، با عشقم ،نه با خاطراتم!
بمان و این زندگی را برایم غمگین تر ، و این دنیای بی محبت را برایم جهنم نکن!
بمان در این قلبی که مدتها انتظار میکشید تا چنیی عشقی نصیبش شود…
اینک که تو آمدی و در قلبم نشستی بیا و تا ابد عشق من و قلبم باش…!!
اسمت امواج سهمگین دریای دلم را آرام میکند…

اسمت :

 چشمهای مرا بهانه گیر می کند،

 مرا امید وار و آرام میکند،

چشمه غرور را در وجود من جاری میکند…!

غرور عشق ، و غرور به خاطر دوست داشتن بیش از حد
معنای عشق را بیشتر از معنای واقعی خودش برایم معنا کردی و بیشتر از آنچه تصور می کردم مرا دوست میداری!
اینک که مرا با این عشق و دوست داشتن خودت شرمنده کرده ای  

من میخواهم
تو را بالاتر از تو که مرا دوست داری ، دوست داشته باشم، ای عشق من !!
پس با غرور هر چه تمام تر و با احساس دوست داشتن بیش از حد و از ته دل از تمام وجودم ،

همچو رعد و برق آسمان در این دشت عشق در میان این
همه عاشقان و در برابر خدای عاشقان با چشمهای گریان ، با صداقت و یکرنگی و یکدلی
و احساس آرامش عشق و ذکر نام مقدس تو ، و شرمندگی ،

 فریاد میزنم :
خیلی دوستت دارم عزیزم


<      1   2   3      >

لیست کل یادداشت های این وبلاگ
::تعداد کل بازدیدها::

20411

::آشنایی بیشتر::
::لوگوی من::
دست نوشته ها
::وضعیت من در یاهو::
::اشتراک::